محل تبلیغات شما
اگر این را خشونت علیه گیاه‌خواران محسوب نکنیم، سری به محله‌ی مهاجرنشین زدم تا برای خانه گوشت بخرم آخر در فروشگاه‌هایشان گوشت گوسفندی خوب برای خورشت پیدا نمی‌شود. بماند که وقتی به آلمانی گفتم هون بروست(سینه‌ی مرغ) و فروشنده ترک زبان متوجه نشد ناخودآگاه با دستانم به قفسه‌ی سینه ام اشاره کردم!
وقتی برمی‌گشتم مغازه‌ای را دیدم که به فارسی نوشته بود نان تنوری. وارد مغازه که شدم به آلمانی سلام کردم و فروشنده افغانستانی با روی باز به فارسی گفت سلام. بین من و فروشنده یک قفسه‌ی شیشه‌ای بود که ذاخل آن نان‌های گرد بربری گذاشته شده بود. گفتم لطفا یک عدد نان به من بدهید. گفت این‌ها همان بربری است ها! فقط امروز آن‌ها را گرد پخت کردیم روزهای دیگر بیایید همان بیضی اصیل را پخت می‌کنیم. گفتم برادر من الان ۲ ۳ ماهیست بوی نان تازه به مشام نخورده. مهم این است که بربریست گرد و بیضی ندارد! گفت راست می‌گویید بربری با دیزی خیلی میچسبد. توی دلم با خودم گفتم عجب هوس دیزی‌ام کرده کاش این هم ورژن گیاهی‌اش را بلد بودم. ۱ یورو پول نان را به فروشنده دادم و از او خداحافظی کردم. بوی نان تازه توی فضا میپیچید و همین‌طور که به سمت ایستگاه ترام میرفتم داشتم فکر می‌کردم برای شام چی بپزم که با بربری خیلی بچسبد و خُب لعنت بر مغز همیشه گرسنه که قیافه‌ی آش رشته جلوی چشمم آمد و تقریبا از مواد اولیه‌اش فقط عدس و لوبیا در خانه داشتیم و بحث فقط خریدن مواد اولیه نبود، مشکل پیدا کردن همه‌ی این مواد کاملا ایرانی وسط مملکت ژرمن‌ها بود. تمام مغازه‌های عرب زبان را گشتم و هیچ کدام خوراکی‌های ایرانی نداشتند. راستش می‌خواستم به یک محله‌ی دیگر بروم که شنیده بودم آن‌جا یک سوپرمارکت ایرانی هست. تابلوی ترام نوشته بود که تا ۶ دقیقه دیگر قطاری به ایستگاه نمی‌آيد پس تصمیم گرفتم پیاده به سمت آن‌ مغازه بروم که پشت ویترین یک مغازه‌ی خیلی کوچک کنسرو کامچین دیدم. گفتم شانسم را امتحان می‌کنم خدارا چه دیدی. این بار وقتی وارد شدم به فارسی سلام کردم گفتم کشک،سبزی آش و رشته می‌خواهم. همه را داشت! من اما انگار دنیا را به من داده باشند ذوق داشتم. تند تند خودم را به خانه رساندم. قابلمه را گذاشتم روی گاز و با دستوری که از اینترنت گرفته بودم شروع کردم به آش پختن و گوشت تمیز کردن. با گوشیم هم آهنگ رشید بهبودف گذاشتم که خیلی فضا سنتی شود که بعد از اولین آهنگ، فایل‌های آموزشی زبان آلمانی‌ام پخش شد و چون دستانم کثیف بود و نمی‌توانستم آن را تغییر بدهم در نهایت با همان زبان آلمانی به آشپزی ایرانیم ادامه دادم. 
شب بعد از باشگاه که به خانه آمدیم آش را داغ کردم نعنا داغ و سیر و پیاز حسابی برایش آماده کردم. بربری را گرم کردیم. قبل از خوردن یک عکس سرسری گرفتم آنقدر سرسری که نفهمیدم سطل ماست هم در عکس افتاده یا مثلا سایه‌ی خودم هم روی آش است. فقط گلدان گل را کنارش گذاشتم و عکس گرفتم بعد از آن آنقدر خوردیم که شکم‌هایمان مثل رشته‌ها باد کرد.
دیشب با پختن آش در وین حس می‌کردم جنگی را بردم، یا گفتمان بین فرهنگی انجام دادم. فکر می‌کردم کار خیلی بزرگی کرده بودم. آخر آش پخته بودم.
۵ فوریه ۲۰۱۹

 

 

پ.ن: ترام همان Straßenbahn  یا قطار شهریست که برقی هستند و بر روی ریل‌های سطح خیابان عبور می کنند.

 

دیسرگیولیشن هیجانی

آخر آش پخته بودم...

گذشتن و رفتنِ پیوسته

آش ,یک ,گفتم ,بربری ,خیلی ,نان ,را به ,که به ,به فارسی ,بعد از ,و فروشنده

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها